شعر از کاشانی و حافظ

ملا محسن فیض کاشانى :
اى تو ما را راحت جان الغیاث
دردها را جمله درمان الغیاث
اى سرو سرکرده هر سرورى
نیست ما را بى تو سامان الغیاث
ثائم آل پیامبر(عج ) دست گیر!
بى توام افتادن و خیزان الغیاث
کار شرع از دست شد بیرون خرام
تازه کن آئین ایمان الغیاث
عالمى گردید مالامال شر
از جفا و جور و طغیان الغیاث
خون ما خوردند این دجالیان
مهدى و هادى دوران الغیاث
فیض شد دلتنگ صحراى فراق
مونس دل راحت جان الغیاث


حافظ


یوسف گم کشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور
دور گردون گرد و روزى بر مراد ما نگشت
دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه اى ز اسرار غیب
باشد اندر پرده بازیهاى پنهان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله مى داند خداى گردان غم مخور
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد